Tahoura Madani

در کنار هم

در کنار هم ( میثم محمدی)  سط بالای سر بچه که رسید از توی جیبش دو تا گیره موی خرگوشی بیرون آورد و گفت: «چه دختر خوشگلی اسمت چیه قشنگم؟»مجید نگاهی به دختر کرد و گفت: «يا لها من فتاة جميلة ما اسمك يا جميلة؟»دختر لبخندی زد و گفت:« راشیل»مجید نگاهی به راحله کرد و […]

در کنار هم Read More »

ماه عسل

ماه عسل در قلعه آرزوها (مرضیه پژوهان فر) قطعه اول… آن شب قرار بود بالاخره لو بدهی که ماه عسل کجا می رویم! هربار با حرف هایش مرا مشتاق تر می­کرد. یک شب می­گفت: “می­خوام یه جایی ببرمت که تا حالا هیچ مردی، تازه عروسش رو نبُرده!”یه شب می­گفت: “مطمئنم حسابی غافلگیر می­شی!” یا می­گفت:

ماه عسل Read More »

روسری آبی

روسری آبی (علی علیزاده خیابانی ) فیلم­بردار رو به خانم­هایی که داشتند از ماشین پیاده می­شدند کرد و گفت: “روی روپوش سفید چادر نمی پوشن (سری تکان داد) اصلا بهتون نمیاد… “الهام خواهر مریم بی اعتنا به حرف­های فیلم­بردار چادرش را روی سرش کشید و از وسط بقیه به سمت خانه راه افتاد. فیلم­بردار دوربین

روسری آبی Read More »

۲۰۰ وات

200 وات (مهدی کمیلی فر) ولی محمدحسین پوست کلفت تر از این حرفها بود که با نقُّ و نوقّ ما دست از کارش بردارد؛ قبل از همه پتو را از روی من کنار زد و کف پایم را قلقلک داد؛ حرصم را توی همان پا جمع کردم و با لگد فرستادم سمتش؛ اما محمدحسین رفته

۲۰۰ وات Read More »

کپرنشین

کپرنشین (محمدحسین ناظم زاده) نور خورشید از لای شاخه­ ی درخت بلوط روی کتابم افتاده بود. کتاب قصه ­ام را روی زانویم گذاشتم. روی جلدش نوشته شده بود  “قهرمانان کربلا”. امروز نوبت داستان “زهیر” بود. شروع به خواندن کردم. «امام حسین (ع) درشهر مکه بود که نامه­ های مردم شهر کوفه به او رسید. مردم

کپرنشین Read More »

بهترین اردو

بهترین اردو (مریم کوثری هنرمند) بعد از دوساعت که توی ماشین بودیم بالاخره به یک جاده ی باریک می­رسیم. بعد از آن جاده­ی باریک مامان به یک جاده­ی خاکی می­پیچد، از دور چند تا خانه­ی کوچک یک طبقه مشخص است، من عکس این خانه ها را توی کتاب دیده­ام. مامان می­گوید اینجا یک روستای دور

بهترین اردو Read More »

فیوز (حسنعلی نجاتی)

به هر ضرب و زوری که بود دوتا کولر برای مسجد جور کردیم. برای برق هم تصمیم گرفتیم به صورت روکار و مستقیم برق را از کنتور به کولر ها و دو لامپ برسانیم.وقت برقکاری همیشه اولین کاری که لازم است انجام شود قطع کردن کنتور است. ما هم یکی را فرستادیم که فیوز کنتور

فیوز (حسنعلی نجاتی) Read More »

تلخ عکس (علی زارع بیدکی)

جمله‌اش را تمام نکرده بود که یک دفعه دستم را گرفت، کشید و با خودش برد. از روي ناچاري همراهش رفتم. باید از پروژه و کارهاي بچه‌­ها فیلم و عکس تهیه می­کردم اما حالا… خانه­اش سر نبش کوچه بود. البته کوچه نه، کوره راه. یاالله گفت من هم دنبالش وارد شدم. دو دختر کوچک دوان

تلخ عکس (علی زارع بیدکی) Read More »

بنز هزار و نهصد و خورده ای (امین شبان بیدله)

چهار قل را خواند، بعد آیة الکرسی را هم آرام زیر لب زمزمه کرد و دوباره سوره توحید را هفت بار خواند.سرش رو بلند کرد و وسط جمعیت بلند گفت: سلامت برسیم به روستا؛ صلوات!خلاصه، جنابِ سرگروه کاروان با هزار استرس و دلهره کاروان رو راه انداخت. سخت ترین مسیر و محل برای اردو انتخاب

بنز هزار و نهصد و خورده ای (امین شبان بیدله) Read More »

شب مهتابی (محمد حبیبی تیله نوئی)

نگاهی به درب پایانه انداختم که دیدم یه کامیون تجهیزات با یه گروه جهادی وارد پایانه شدند. از دور که می­دیدم ظاهرا تعداد نیروها زیاد بود.­دم­شون گرم… از شدت خوشحالی دویدم رفتم سمت کامیون. نزدیک کامیون که شدم، قدم­های بلند و سریع‌­ام تبدیل شد به قدم­های کوتاه و کند…­با خودم فکر می­کردم الان به استقبال

شب مهتابی (محمد حبیبی تیله نوئی) Read More »

پیمایش به بالا
اسکرول به بالا