بهترین اردو (مریم کوثری هنرمند)
بعد از دوساعت که توی ماشین بودیم بالاخره به یک جاده ی باریک میرسیم. بعد از آن جادهی باریک مامان به یک جادهی خاکی میپیچد، از دور چند تا خانهی کوچک یک طبقه مشخص است، من عکس این خانه ها را توی کتاب دیدهام. مامان میگوید اینجا یک روستای دور افتاده و محروم است. میپرسم: ” محروم یعنی چی؟” مامان جوابم را نمیدهد، تبلتم را برمیدارم به عکس پس زمینهاش نگاه میکنم که عکس اعلامیهی باباست، قبل از اسم بابا نوشته مرحوم مغفور، با خودم میگویم یعنی مردم اینجا هم مرحوم و مغفور هستند. اما مامان میگوید محروم!
ای کاش اینترنت داشتم واز توی گوگل معنی محروم را پیدا میکردم، اما مامان استفاده از اینترنت را هم برایم ممنوع کرده، علیرضا میگوید: “محروم یعنی: مردم اینجا بعضی از امکانت که ما داریم را ندارند و فقیر هستند. چون پدر من همیشه برای ماموریت به مناطق محروم میرود، من قبلا از او معنی محروم را پرسیدهام.”
مامان از توی آینهی ماشین نگاهمان میکند و لبخند میزند. لبخندش را که ببینم خیالم راحت میشود که با من قهر نیست. بعداز گذشتن از چندتا کوچهی خاکی و دیدن خانههایی که درهای کوچک و یا چوبی دارند، به یک کوچهای پهن وبزرگ میرسیم. شیشهی ماشین را پایین میکشم. بوی گرد وخاک و همراه یک بوی عجیب و غریبی که تابحال نشنیدهام توی ماشین میپیچد. مامان توقف میکند. ترمز دستی را میکشد و از ماشین پیاده میشود…