ماه عسل در قلعه آرزوها (مرضیه پژوهان فر)
قطعه اول… آن شب قرار بود بالاخره لو بدهی که ماه عسل کجا می رویم!
هربار با حرف هایش مرا مشتاق تر میکرد. یک شب میگفت: “میخوام یه جایی ببرمت که تا حالا هیچ مردی، تازه عروسش رو نبُرده!”
یه شب میگفت: “مطمئنم حسابی غافلگیر میشی!” یا میگفت: “اصلا فکرشم نمی تونی بکنی!”
پیش خودم شهرهای معروف ایران را حدس میزدم و مکانهای دیدنیشان را سرچ میکردم. منتظر بودم و لحظه شماری میکردم تا روزی که قولش را داده بود، رسید.
_آمنه خانوم چمدونت رو ببند واسه آخر این هفته.
_وای جلال راست میگی؟ کجا؟!
_میخوام عروس خانومم رو ببرم قلعه آرزوها.
چشمهایم برقی زد و گفتم: “قلعه آرزوها کجاست؟ چه شکلیه؟ بگو دیگه! “
لبخندی زد و گفت: “عجله نکن. باید بری تا ببینی. این سفر رو هرگز فراموش نمیکنی.”
قطعه دوم… سفر به سلامت. تو که همیشه هرکاری را از قبل برنامه ریزی میکردی و از همه چیز باخبر بودی. حتما فکر اینجا را هم کرده بودی.
بهترین لباسهایم را با ذوق و شوق توی چمدان میگذاشتم. جلال نگاه میکرد و میخندید. حتی نمیگفت عروس خانوم این لباسهای جینگولیِ رنگارنگ که مناسب آنجا نیست…