مقصدش اینبار جایی سبز و دورافتاده بود
دردِ دِه را خوب میفهمید، دهقان زاده بود
کولهبار خاکیاش از آسمان لبریز شد
بخیهای بر کفشهایش زد، پدر آماده بود
سالها این دِه مسیری رو به خوشبختی نداشت
آرزوی روستاییها فقط یک جاده بود
راهسازی، سد راهِ شوق خودسازی نشد
روز، دائم پای کار و شب سر سجاده بود
باد، گرد خستگی را پاک کرد از چهرهاش
خنده گل، گوشه جاده چه فوقالعاده بود
پیرمردی تحفهای آورد با شرمندگی
ثروتش از دار دنیا یک گلیم ساده بود
لنگلنگان در مسیر عشق، رفت و رفت و رفت…
ردپایش پشتِ سنگر از نفس افتاده بود
از زمین راهی به سمت آسمان هموار کرد
یادگار گامهای خستهاش این جاده بود