سرزمین نور ( مینا احمدی کهجوق)
“سرزمین نور”
می آییم و روبروی آفتابِ بلندِ شهر می نشینیم و برای مسافرانِ جوان ترانه می خوانیم. دوباره دستانمان را در سرچشمه ی بهار می شوییم و این بار برمی خیزیم. به فصل ها می گوییم ما بازماندگانِ دریا و خویشاوندانِ بیشمارِ کودکیِ دخترانِ نسیم هستیم. سوت قطار ما را زیر طلاقِ آن آشیانه ی اجدادی خواهد برد. شاخه های زیتون را بی سبب در دستان آب و آینه نگذاشته بودیم. سایه ی درختش خستگی هزار ساله ی جوانان را به در خواهد کرد. عاقبت شادی ما را باور خواهند کرد. خواهند دانست ما آداب سبز شدن را در چادرهای کوچکمان از یاد نبرده بودیم. خانه ی ما همین جاست کنار سلام و تهیت دریا که نامش با نام خویشاوندی ما یکی است. ما به خانه برمی گردیم و دور تا دور آن طاق بلند برای تولد دوباره ی نور نماز می خوانیم.