سروده ای از جناب آقای امیر رسولی – استان زنجان

بُرده‌ای هر بار در متن خطر جان خودت را

در مصاف شعله‌ها یعنی گلستان خودت را

می‌تواند هرکه در حد خود ابراهیم باشد

تو برای خویش داری عید قربان خودت را

در دل آتش نماز عشق را کردی اقامه

می‌شناسانی به دنیا راز ایمان خودت را

خانه‌ای را می‌کند ایثار تو گاهی پر از نور

منتظر در راه داری گرچه کنعان خودت را

تا مدارش می‌بَری سیاره‌ای را گاه، اگرچه

در محاق‌افتاده دیدی ماهِ تابان خودت را

گاه، سیل و گاه آتش، گاه رفتن زیرِ آوار

کی؟ کجا؟ نشناختی یک‌بار میدانِ خودت را

نیست بی سامانی و آوار بر وفق مرادت

در کمین بوده خطر هرچند سامان خودت را

می‌خری تلخی به جان، شیرین شود تا که دهانی

می‌کنی گاهی عوض با درد، درمان خودت را

در سرودن از تو کار شاعران در خواهد آمد

باز اگر گویی، مضامین فراوان خودت را

کار تو کار جهادی کردن است و دوست داری

بیشتر از هر نشان و  نام، عنوان خودت را

بر نیاوردی دم و ماندی به پای خاک میهن

از دل و جان دوست داری چون که ایران خودت را

نیست با پروانه‌ای یارایی دل بر تو بستن

مثل شمعی دیده‌ای هر بار پایان خودت را

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا
اسکرول به بالا