در کنار هم ( میثم محمدی)

 سط بالای سر بچه که رسید از توی جیبش دو تا گیره موی خرگوشی بیرون آورد و گفت: «چه دختر خوشگلی اسمت چیه قشنگم؟»
مجید نگاهی به دختر کرد و گفت: «يا لها من فتاة جميلة ما اسمك يا جميلة؟»
دختر لبخندی زد و گفت:« راشیل»
مجید نگاهی به راحله کرد و گفت:« راحیل هس اسمش.»
زن نگاهی به تنها دست دختر کرد و گفت:« چیزی نیست خوشگلم خوب خوب میشی. مگه بیمارستان نرفتی پیش دکتر.»
بعد به مجید نگاهی کرد و گفت: «دارو ضد عفونت با خودت آوردی که؟»
مجید کیف بزرگ اش را باز کرد و گفت: «فکر کنم دارم»
زن دو لیوان چای روی زمین کنار راحیل گذاشت و بعد گفت: « لقد جئنا للتو من خان يونس، وقد فقد رحيل إحدى يديه في القصف. لا تنظري إلى وجه­ها هكذا، لقد كانت جميلة جدًا يا ابنتي. وظلت تحت الأنقاض لمدة ثلاثة أيام. استشهد جميع أقاربه ووالديه، ولم ينج إلا هو» [ما تازه اومدیم اینجا تازه از خان یونس اومدیم راحیل تو بمباران یکی از دست­هاشو از دست داد. اینجوری به صورتش نگاه نکنید خیلی خوشگل بود دخترم. سه روز زیر آوار بود. همه­ی اقوام و پدر و مادرش خواهر و برادرش شهید شدند فقط خودش زنده مونده.]
مجید سریع گفت: …

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا
اسکرول به بالا