به نام خدای جازموریان ( نرگس اکبری)

انسانیت آن روزی معنا خواهد شد که بدانی قبل از آنکه دانه­ات درخت شود، از دنیا خواهی رفت؛ اما آن درخت میوه خواهد داد و پیرمردی زیر سایه­اش نفسی تازه خواهد کرد … 
امید واژه­ای است که آدمی را زنده نگه می­دارد… قطرهای آب است بر کویری که لبانش از تشنگی ترک برداشته­اند… غنچه­ای است که از لابه لای انبوه­ای برف به آفتاب سلام می­کند و کودکی است که چشمانش با دیدن مدرسه و کتابخانه برق می­زند… امید جای دوری نیست! 
امید را در مناطق محروم می­توان لمس کرد… امید صدای خنده­های کودکی است که حالا با لوله­کشی آب می­تواند تانکرها را فراموش کند. امید آن دختر ده ساله­ای است که حالا با داشتن کیف و کتاب به کلاس درس می­رود. امید آن مادر زحمتکشی است که نمی­تواند رنج فرزندش را ببیند و حالا فرزندش را به جراح می­سپارد و دست به دعا برمی­دارد. امید اشک شوق مردم مناطق کم­برخوردار است! امید جای دوری نیست! 
بیا تا قدمی برداریم. اگر ردپایی از من و تو بر رو ی این کره خاکی به یادگار نماند انگار که هرگز نبوده ایم! 
بیا تا آجری برداریم و مدرسه­ای بسازیم. 
بیا تا با یک لبخند ساده زندگی را بر آن­ها سخت­تر از این نگیریم.
بیا تا ردپایی بگذاریم که امروز…

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا
اسکرول به بالا