این بار هم مرا به تماشا کشاندهاند
این قطره را به وسعت دریا رساندهاند
وقتی جهاد لحظهبهلحظه اشارت است،
بیهوده نیست راز شکفتن، شهادت است
شوری درون هستی من باز روشن است
ماندن چرا؟ که جادۀ من تا رسیدن است
وقت عبور از غمِ بود و نبودهاست
هنگامۀ منوّر کشف و شهودهاست
باید گذشت از خود و ترک بلاد کرد
راه بهشت وا شده، باید جهاد کرد
مقصد نگارخانۀ انسان کامل است
سالک شدم که عارف این راه، واصل است
از بوی راه، مستم و مدهوش میروم
با نور، پابهپا و همآغوش میروم
مرغِ دلم برای پریدن هوایی است
بیتاب آسمان و امیدش رهایی است
مانند ابر رهگذری صاف و سادهام
مانند رود در سفرم باارادهام
پایی به راه دارم و دستی بر آسمان
همراه آب و آینه… با کولهبارِ جان
این راه مستقیمترین راهِ بندگیست
زیباترین بهانۀ شیرینِ زندگیست
جسمم به شوق حضرت باران تپنده است
روحم هزار بار سبکتر… پرنده است
جانم به بند پوچِ دروغین اسیر نیست
غیر از حقیقتی ازلی در مسیر نیست
از اشتیاق چلچله الگو گرفتهام
با ذکر بینهایتِ «هو» خوگرفتهام
لطف جهاد بوده اگر مفتخر شدم
«اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم»
هر عاشقی که محرم این راز میشود
از شوق خدمت است که سرباز میشود
اینان که تا همیشۀ ایام ماندهاند
گمنام ماندهاند که خوشنام ماندهاند
ختم به خیر میشود این راه عاقبت
رمز عبور، عشق و امید است و معرفت
عمریست رو به قبلۀ فردا مسافرم
از اینکه قسمتم شده این خیر شاکرم
::
در چنتهام نمانده به جز جان روشنم
این تحفه هم فدای تعالی میهنم
سروده ای از جناب آقای رضا احسان پور – استان تهران