کوله بارم دوباره بر دوش است
شور حرکت دوباره در جانم
رودم و مقصدم فقط دریاست
خسته از ماندنم،نمی مانم
می روم سوی خطه ای گمنام
باز شوقِ سفر به سر دارم
خسته ام از هجومِ شب،باید
قدمی سویِ نور بردارم
جان رزمنده ها پر از تپش است
عملیات تازه ای برپاست
باز هم حرف اشک مان روضه ست
رمز حمله دوباره “یازهراست”
باز معبر شهید می طلبد
دل به دریا زدن چه شیرین است
با شهادت به فکر پروازیم
همه ی آرزوی مان این است
می روم با تلاش مردانه
خستگی را ز خویش دور کنم
بازباسنگ و آجر و غیرت
پل بسازم ز خود عبود کنم
خسته از حالِ دودیِ شهرم
می روم قسمتم شود نفسی
می روم، با تلاشِ من،شاید
گرهی وا شود ز کار کسی
می روم تا که باز بردارم
قدم کوچکی برای خدا
بازهم مسجدی درست کنیم
که شود باغ آیه های خدا
می روم با تلاشِ من شاید
خانه ای از بلا شود ایمن
با تلاشم ز برقِ خورشیدی
چشم ده کوره ای شود روشن
بازهم با توسلِ دمِ صبح
بندم بندم شده ست آماده
بسته ام بند کفشهایم را
تابسازم دوباره یک جاده
در مسیرِ جهاد همواره
دور بوده ست از دلم تشویش
جانفشانم برای میهن خود
در ره عشق رسته ام از خویش
در دل سنگ و خاک و تپه و کوه
باهمین بیل راه می سازم
در پناه خدا برای کسی
تویِ ده سرپناه می سازم
گاه در کار، محکم و جدی
گاه با شور وشوخی و خنده
بوده همواره پر ثمر اما
برکت این تلاش سازنده
شاکرم از خدایِ خود که نهاد
شور این عشق را به قلب و سرم
راه پرواز را نشانم داد
شاکرم از خدا،جهادگرم
احمد رفیعی وردنجانی
…
مردجهاد(طنز)
من مرد میدان حماسه مرد جنگم
همواره در میدان شده بیلم تفنگم
بی عاری و بیکار بودن بوده ننگم
در عکسهایِ یادگاری با کلنگم
با روحیه، دور از کسالت،شادِ شادم
منمرد میدانِ عمل، مردِ جهادم
گیرند یاران روحیه از هر سلامم
از نغمه ی دیش دیم دیریم دیش دام دارامم
از طنزهایِ خوب و جذاب کلامم
یک عده می خندد بعد از ذکر نامم
رفتند ریسه چونکه در جویِ اوفتادم
منمرد میدانِ عمل، مرد جهادم
مشکل تراشیدند و در راهم کم و بیش
تا من بمانم از مسیرِ حرکتِ خویش
بیگانه با من بوده اما بیم و تشویش
می بینم اکنون آسمانی نور در پیش
عمریست باجان بر سر این اعتقادم
منمرد میدانِ عمل، مرد جهادم
هرگونه و هر سان درآوردند قمپز
هرسان نشان دادند رویی از تعارض
من روی کارِ خویشتن کردم تمرکز
خارم اگر دادند، دادم دستشان رُز
گفتم که در رفتارها باشید آدم!
منمرد میدانِ عمل، مرد جهادم
ماشین ندادندم ولی پایِ پیاده
عازم شدم با کوله بارِ خود به جاده
رفتم از این شهرِ گرفته تا خودِ ده
هرچند در پوتین شده پاهایِ من له
اما نرفته مشکلِ مردم ز یادم
منمرد میدان عمل مرد جهادم
هرگاه دستِ التماسم ماند خالی
هرچند کردم تا حدودی اتصالی
ام زدم خود را به کویِ بی خیالی
دل کندم از دیدارِ مسئولین عالی
پیش خودم با سعی راهی نو گشادم
منمرد میدان عمل مرد جهادم
هروقت پایم بهر رفتن می شود شُل
خود را به سویِ کارِ تازه می دهم هُل
آنجا که شور و حال خدمت می کندگل
قوری سیاه درب و داغان می زند قُل
با چایِ تلخی رفته سختی ها ز یادم
منمرد میدان عمل مرد جهادم
دارم میانِ جبهه هایِ جنگ، ریشه
بی سنگری میراثِ من بوده همیشه
همواره دورم از تب نام و کلیشه
گفته پدر:آدم ای چیزا واسه چیشه
باعشق پا در راهِ بابایم نهادم
منمرد میدان عمل مرد جهادم
من بچه ای شنگولم و گوگورمگوری
فرمانده صیدم کرده با یک سیم توری
راضی ست از حالِ من و کارم چجوری!
دنبالِ کار خیرم و دنبال حوری
آه است از دیر ازدواجی در نهادم
منمرد میدان عمل مرد جهادم
در برف و سرمایِ زمستان کار کردم
با شوق در گرمایِ سوزان کار کردم
باران گرفت و زیرِ باران کار کردم
هرجا نیازی بود با جان کار کردم
مشغول بودم در تب و تابی دمادم
منمرد میدان عمل مرد جهادم
در دستهایم باغی از گل پینه دارم
از دشمنان مرز و بومم کینه دارم
عشق وطن را هرنفس در سینه دارم
من عشق را با مکتبم آیینه دارم
باشد شهادت در مسیرِ حق مرادم
منمرد میدان عمل مرد جهادم
دارم دلی از شور و شوقِ پَر زدن پُر
دارام فراوان از خدایِ خود تشکر
همواره کردم کار مانند تراکتور
گاهی زده کارم به مسئولین تلنگر
من دشمن درماندگی و انجمادم
منمرد میدان عمل مرد جهادم
سروده ای از احمد رفیعی وردنجانی – استان چهارمحال و بختیاری