ناگهان میرسد زمینلرزه
مثل یک لات سرکش و هرزه
میشود زِرت خانهها قمصور
کوچهها تنگ و وضعیت ناجور
دستْکار مهندس ناظر
میشود پیش چشم ما حاضر
ظرف یک آن، عمارت نوساز
میکشد مثل مار مرده دراز
میشود وضع شهر بحرانی
آنچنانی که افتد و دانی
بعد از آن نیز هر در پیتی
که شده “واسه ما” سلِبریتی
زیر یک شعر فازِ حالخراب
استوری میکند شماره حساب
میشود قیم هلال احمر
دایهی مهربانتر از مادر
(البته بعضی از هنرمندان
پای کارند و موقع بحران
بی ریا و افاده در میدان
بهترند از هزارتا ارگان)
چند مسئول با کتوشلوار
همه ماشین سانتافه سوار
با دلی خون و غرق در احساس
در حضور جماعت عکاس
میرسند از تمام ارگانها
غرق در آه و اشک و واویلا
میشود سیل تسلیت جاری
تسلیتهای عمقی و کاری
بعد یک بازدید میدانی
و تماشای حجم ویرانی
تازه آنوقت میشود معلوم
رفته در پاچهی ستونها فوم
شافت کرده مهندس معمار
جای میلگرد در بنا الوار
بعد از آن که رسانهها رفتند
آن مدیران دلپریش و نژند
کمکَمک هی بهانه میگیرند
و سپس راه خانه میگیرند
وسط آتشِ بگیر و ببند
بچههای جهاد میآیند
ظاهرا با جلیقهی خاکی
باطنا بامرام و افلاکی
دلشان سرزمینِ عشق و جنون
دستشان روی دستهی فرغون
همهشان با کلنگ و ماله و بیل
مثل مرصاد و تندر و سجیل
پرتوان و سریع و چالاکند
سادهاند و صمیمی و پاکند
این گروه دلیر بیل به دست
خَبطشان اختلاس کمپوت است
الغرض بعد چند ماهی کار
با خوشیها و سختی بسیار
بی هیاهو و عکس و فیلم و خبر
مینشیند تلاشها به ثمر
با تلاش مدام تیم جهاد
میشود آن دیار باز آباد
سروده ای از جناب آقای محمد قریشی – استان فارس