آمد صدای پچپچی از دور یکنواخت
آمد صدا ز جادهٔ شب تا سحر، به تاخت
شعری سروده بود دوباره مجاهدی
میخواند زیر لب که خدایا تو شاهدی…
ویران شدیم تا که تو آبادمان کنی
امداد میکنیم که امدادمان کنی
رو کرد از خدا به دهِ خلق روزگار
می خواند و می نوشت بماند به یادگار:
ناخوانده آمدیم و به اندوه سر زدیم
مثل طلوع سرزده از کوه سر زدیم
صبح آمد و دوید میان سلام ما
سر زد سپهر از سرِ دار السلام ما
از پیچ رود رد شده در پیچ جادهایم
از پشت کوه آمده خورشید زادهایم
حرف خداست آنچه همیشه به یاد ماست
اموالکم وَ انفسکم…اعتقاد ماست
تصدیق “مَنْ قَضی لاَِخَیهِ…” به باوریم*
تشریح آیههای جهاد مُصوّریم
همدردیاست اینکه به هر کوله بستهایم
با ذوق و شوق کوله به کوله نشستهایم
مانند روستا همگی صاف و سادهایم
گفتیم یاعلی و به پا ایستاده ایم
این خاک پخته نیست که بر گِل گذاشتیم
ما جای خشت، دل به روی دل گذاشتیم
ما گَرد صبح را به شبِ تار می کشیم
گچ نیست اینکه بر تن دیوار می کشیم
آی ای پلِ نشسته به پا میشوی نترس
ای طاقِ تن شکسته، بنا میشوی نترس
ای سفرهٔ خجالت و ماتم غمت مباد
ای نان نمگرفتهی در غم، غمت مباد
ای گنبد پر از ترک و خسته، آمدیم
گلدستهٔ به زلزله بنشسته، آمدیم
ای اشکِ چشمِ خیره، ببین شرم را ببین
از سقفِ نمکشیده خجالت چکد زمین
ای سیلِ نهر برده، چه با شهر کرده ای؟
تیرِ بدون برق، چرا قهر کرده ای!
جاده نترس، از چه به خود آب بسته ای؟
کوچه غمین مباش، که در گِل نشسته ای
آه ای حیات، بینِ گل و لای خفته ای!
خون خورده ای و حرف دلت را نگفته ای
برخیز و کن سلام به رستم به رودکی
ای ده غمین مباش تو ایران کوچکی
آرش ببین چگونه به چاووش آمده
بنگر به یاری تو سیاووش آمده
بنگر به ما که، زال قوی پیکر است این
بنگر به ما که، کاوه آهنگر است این
ما آمدیم تا که خزان زود سر شود
ما آمدیم حال شما خوبتر شود
ما آمدیم تا که زمستان شود بکام
ما آمدیم تا که زمستان شود تمام
چون جاده آمدیم، ولی رود می رویم
ناخوانده آمدیم اگر، زود میرویم
🔳
کاغذ امان نداد و رمانش تمام شد
شعرش نشد تمام، زمانش تمام شد
اینجا رسید شعر و سحر پر فروغ شد
شاعر دوباره کارگر بیحقوق شد
از حرف های گفته و ناگفته ناله کرد
خودکار را شکست و ورق را مچاله کرد
از ناصواب دست به کار صواب داد
سوی جهاد رفت و ورق را به آب داد
* (مَنْ قَضی لاَِخَیهِ الْمُؤْمِنِ حاجَةً کانَ کمَنْ عَبَدَاللّهَ دَهْرا.)