آلاز

گزارش خبری شبکه معاند ماهواره‌ای

29 اسفند 1397

وضعیت مردم بی‌پناه گمیشان لحظه به لحظه بدتر می‌شود.

از هفتاد و دو ساعت قبل، بر اثر بارندگی‌های شدید در استان‌های شمالی ایران، سیل ویران‌گری جاری شده است. گفته می‌شود دراین حادثه‌ی طبیعی، طی سه روز 300 میلی متر بارش رخ داده است که برای شهری مانند گمیش‌تپه در استان گلستان معادل دو سال بارندگی می‌باشد. اگرچه وزارت بهداشت رژیم ایران، آمار رسمی از تلفات این سیل در گمیشان اعلام نکرده است اما مشاهدات، حاکی از فوت دست‌کم پنجاه نفر و مصدومیت صدها شهروند گمیشانی است. علاوه بر این، هزاران واحد مسکونی در این منطقه، خسارت دیده یا به کلی تخریب شده‌اند.

 گمیش‌تپه به عنوان مرکز شهرستان گمیشان به دلیل ارتفاع پایین‌تر از سطح دریا، بیشترین آسیب را از سیل متحمل شده است. عمده‌ی مردم این شهر اهل سنت هستند و برخی منابع محلی معتقدند به همین دلیل است که رژیم ایران، اراده‌ی چندانی برای امدادرسانی به این مردم مظلوم ندارد. مشاهدات میدانی حاکی از آن است که در پی بی‌توجهی مقامات رسمی به مردم، خود مردم دست به کار شده‌اند و برای جلوگیری از ورود آب بیش‌تر به داخل شهر و خانه‌هایشان، در حال ساختن سدی خاکی در جنوب شهر هستند. کارشناسان اعتقاد دارند عدم لای‌روبی مناسب تالاب گمیشان، قطع بی‌رویه‌ی درختان و باغات و فقدان مهندسی آب و خاک، مهم‌ترین دلایل تشدید بحران در این شهر هستند. نکته‌ی جالب توجه در این زمینه آن است که مسئول ستاد مدیریت بحران استان برای سفر تفریحی در خارج از کشور به سر می‌برد …

نامه ستاره به کامران

۹ فروردین ۱۳۹۸

کامران عزیزم! اکنون که این نامه را برایت می‌نویسم نیمه‌ی شب است. نیاز دارم بنویسم تا اتفاقات این چند روز را کمی هضم کنم. نمی‌دانم، شاید هم هیچ وقت این نامه را به تو ندهم. من هم دوست داشتم این اولین نوروز پس از نامزدی را در کنار تو باشم اما این‌جا آن‌قدر وضعیت بحرانی است که حتی وقت برای دل‌تنگی هم ندارم! همه شهر را آب گرفته است؛ آبی که حالا راکد شده، با فاضلاب مخلوط شده و مردم را در معرض حمله‌ی حشرات و وبا قرار داده است. باورت می‌شود هنوز در خیلی از مناطق شهر فقط با قایق امکان رفت و آمد هست؟ همین دیروز چند نفر از امدادگران به خاطر واژگونی قایق امداد جان‌شان را از دست دادند. 

برخی از مردم  را در بالادست اسکان داده‌اند و تعداد زیادی هم هم‌چنان در خانه‌هایشان هستند. من هم چند شب است که در طبقه‌ی فوقانی یک منزل، در کنار یک دختر رنج‌کشیده و بی‌‌مادر می‌خوابم؛ آلاز. تازه وارد ۱۴ سال شده اما دختری ۳۰ ساله را می‌ماند. مادربزرگ و برادر کوچک آلاز هم در گوشه‌ی دیگر سالن می‌خوابند. حال مادربزرگ خوب نیست.

 کامران! تو درست نمی‌گفتی. اگر همراهم می‌آمدی خودت می‌دیدی. مدیریت چنین بحرانی با این حجم، فقط به واسطه‌ی سازمان‌ها و نهادها ممکن نیست. این‌جا خیلی‌ها دارند کار می‌کنند، اما حتی مطمئن نیستم همان سازمان‌ها هم همه‌ی کاری را که باید، انجام دهند. نمی‌دانم برخی مسئولین کجا هستند و دارند چه کار می‌کنند. اما دغدغه‌ی اصلی د‌لسوزها هم خالی کردن آب از سطح شهر و زنده نگه داشتن مردم است. کسی فرصت ندارد به دام‌های مردم فکر کند؛ دام‌هایی که گاهی تنها امید صاحب‌شان برای امرار معاش و ادامه‌ی زندگی هستند.

 خیلی حرف دارم، اما بدنم درد می‌کند و چشم‌هایم سنگین شده‌اند. باید بخوابم. چشم امید این  خانوارهایی که دام‌هایشان در حال تلف شدن هستند به من است.

 دوستت دارم.

 ستاره

 درد دل آلاز با مادرش

10 فروردین 1398

 اِجه[1] جان کجایی؟ ببخش که همیشه بار غم‌هایم را برایت می‌آورم. حالا که با این اوضاع نمی‌توانم سر خاکت بیایم، باید کمی برایت بنویسم تا آرام شوم. امروز دوازدهمین روز سیل است. هنوز طبقه‌ی پایین، نیم متر آب و گل و لای است. وسایل خانه؛ یادگارهای تو زیر آب هستند. یخچال سوخته است. بیش‌تر از خودم دلم برای اَرکین می‌سوزد. آمدن‌اش که با رفتن تو همراه شد. الان هم خیلی غصه می‌خورد. من و ماما  خیلی سعی کردیم که نبود تو را احساس نکند اما پسر نُه ساله مادر می‌خواهد. از تو چه پنهان، ماما هم فراموشی گرفته است. غم رفتن تو با گذشت زمان نه که سردتر نشده که هر روز بر او تازه‌تر و سنگین‌تر نمود می‌کند.

اجه! دلم لک زده برای عطر چورک تاتارهایت[2] که محله را برمی‌داشت. راستی توی همین شلم‌شوربا بافت تور ماهی‌گیری جدید هم تمام شد، البته نمی‌دانم این روزها مشتری دارد یا نه. آتا هم گهگاهی بهمان سر می‌زند و کمی پول می‌آورد. سعی می‌کنم قبول نکنم. خدا ازش راضی باشد، به تعهدمان خوب پای‌بند است. برایش که خواستگاری رفتم، قول گرفتم بعد از ازدواج نه همسرش را ببینم و نه هیچ خبری از خانه‌ی جدیدش برایم بیاورد. او هم همین کار را می‌کند ولی خوب فضولی دخترانه‌ی من که تعهد سرش نمی‌شود! چند وقت پیش یک نفر از محله‌ی شیرمحمدی‌ها شیر تازه می‌خواست آمده بود درِ خانه، فهمیدم همسایه‌ی خانه‌ی آتا است. از زیر زبانش کشیدم که زن‌بابا حامله است. یک بچه هم که از شوهر سابق‌اش دارد. می‌دانم دست آتا خالی‌ است. سعی می‌کنم خودم خرج خانه را در بیاورم.

 راستی غصه نخوری‌ها! زن‌بابا توی خوشگلی به گرد پای تو هم نمی‌رسد. هر چند تو دل‌ات دریاست. حالا که حرف حاملگی شد یک خبر خوب هم بهت بدم. آلتن آبستن است. توی این همه خبر بد، به دنیا آمدن یک گوساله خیلی می‌تواند حال‌مان را خوب کند، اما حال سونا و سولماز خوب نیست. طویله هم مثل همه جا پر از آب و گل است. پشه‌ها هم چند برابر قبل شده‌اند. آذوقه‌ی چندانی هم نمانده. دعا کن اِجه!

یک خبر دیگر هم بدهم قول می‌دهم دست از سرت بردارم. چند روز است یک دختر مهربان به اسم ستاره برای کمک به مردم شهر آمده است. شب‌ها پیش من می‌خوابد. دکتر دام‌پزشک است. می‌گوید عضو یک گروه جهادی است. روزها به ده پانزده تا از خانوارها که گاو یا گوسفند دارند سر می‌زند و دام‌ها را مراقبت می‌کند. گاهی هم غذا و وسایل بهداشتی برای خودمان می‌آورد. حواس‌اش به 3 تا گاو ما هم هست. از بودنش خیلی خوش‌حالم.

 اما جای تو خالیست، خیلی خالی.

 دوستت دارم

 آلاز

 پیام ستاره به یگانه در پیام‌رسان

 11 فروردین 1398

دختر تو کجایی؟ خبری ازت نیست. آقا یاسر هم گاهی غرغر می‌کند. همه‌ی بچه‌ها توی مدرسه می‌خوابند. تو برای خودت رفته‌ای توی یک خانه‌ای که معلوم نیست ایمنی دارد یا نه، اصلا ساکنین‌اش آدم حسابی هستند یا نه.

 تو دیگر از ما هم جلو زده‌ای! هفته‌ی پیش که گفتم بیا برویم اردوی جهادی دانشکده دام‌پزشکی، اول‌اش جوری برخورد کردی که گفتم اگر هم بیایی یا زود برمی‌گردی یا آن‌قدر نق می‌زنی که پشیمان‌ام می‌کنی اما حالا اصلا دو سه روز است ندیدم‌ات. خبرت را دارم یک‌سره توی خانه‌ها به گاو و گوسفندها مشغولی.

 واقعا اون کامران بی‌ریخت لیاقت تو را ندارد.

 راستی پس‌فردا صبح قرار است با گروه برویم گِل‌فشان قارن‌یارق. می‌گویند خیلی قشنگ است؛ مثل آتش‌فشان است اما به جای گدازه، گِل می‌پاشد، گُل نه‌ها … گِل! خیلی رمانتیک نشوی یک‌دفعه.

 فردا شب خانه‌ی آلاز نخواب. بیا مدرسه که صبح با هم برویم.

 اسنپ بگیر بیا! نشد هم با قایقی، الاغی، خری، گاوی چیزی خودت را برسان.

 می‌بینمت.

بای.

نجوای ارکین با مادربزرگ پیش از خواب

11 فروردین 1398

– چرا نمی‌خوابی ارکین من!

– می‌ترسم ماما! خوابم نمی‌برد.

– از چی عزیزکم؟

– از همه چیز ماما! از این‌که وقتی خوابیم خانه روی سرمان خراب شود. مگر یادت رفته چند روز است خانه‌مان زیر آب است. حال سولماز هم خوب نیست. از چشم‌هایش معلوم است. می‌ترسم بمیرد. خیلی دوست‌اش دارم اما راست‌اش بیشتر نگران خودمان هستم. الان با سه تا گاو هم برای خرجی‌مان کم می‌آوریم. اصلا می‌ترسم مریضی سولماز به آلتن واگیر کند. آلتن آبستن است.

مادر بزرگ انگشتان‌اش را لابلای موهای پرپشت ارکین می‌کند.

– خدا بزرگ است پسرم! تو چه قدر زود بزرگ شدی ارکین من! باز هم برایم حرف بزن.

– ماما! آلاز همه وقت‌اش را برای ما گذاشته است. درست و حسابی به درس‌اش نمی‌رسد. دوست دارم آلاز دانشگاه برود، خوش‌بخت بشود. نمی‌خواهم پاسوز ما شود. راستی ماماجان! به نظرت این گل و کثیفی از زندگی ما و بقیه پاک می‌شود. یعنی دوباره زندگی‌مان مثل قبل می‌شود؟

– غصه نخور پسرک مهربان‌ام! خدای بزرگ به بنده‌هایش هم دل‌های بزرگ داده است. دیروز همسایه می‌گفت چند تا گروه از شهرهای دیگر آمده‌اند، دارند خانه‌ها را یک به یک تمیز می‌کنند. شاید چند روز دیگر به خانه ما برسند. یک خبر خوب دیگر هم بهت بدهم که راحت بخوابی. امروز از طرف یک اداره نمی‌دانم چی که به اسم امام است یک آقایی آمد، خانه را دید. گفتند ان‌شااله تا یکی دو هفته دیگر برایمان فرش و یخچال و گاز و وسایل خانه نو  می‌آورند. بخواب ارکین! آرام بخواب پسرکم!

هر دو چشم‌هایشان را می‌بندند. چند لحظه بعد مادربزرگ چشم‌هایش را باز می‌کند.

– راستی ارکین! آلاز کجاست؟ چرا نیامد؟

ارکین با چشم‌های متعجب به ماما نگاه می‌کند.

– ماما! آلاز که جایی نرفته بود. همین چند دقیقه پیش با آلاز و ستاره شام خوردیم.

مادربزرگ لبخند تلخی می‌زند.

– آها!

پیام ستاره به یگانه در پیام‌رسان

12 فروردین 1398

اولا؛ بی‌ریخت اون آرش‌خان شماست که در کمتر از سی ثانیه می‌توانی تعداد موهاشو بشمری!

ثانیا؛ دو سه روز من را ندیدی، این قدر دلت برام تنگ شده؟ البته حق داری من خیلی جذاب هستم.

ثالثا؛ جوری می‌گویی مشغول گاو و گوسفندها شدم، انگار سرکار علّیه فوق دکترای هسته‌ای دارید و دارید روی شکافت اورانیوم کار می‌کنید! راستی گاوهای محله‌ی شما چطورند؟!

 رابعا؛ به آقایاسر بگو یکی از سه تا گاو خانه آلاز، همین فردا پس‌فردا می‌میرد. حتما حتما فردا یک وسیله‌ای بفرستند قبل از مردن، گاو را از این‌جا ببرند. ارکین خیلی حساس است. اگر گاو این‌جا جلوی چشم‌اش بمیرد خیلی ضربه می‌خورد. خودم به یاسر پیام دادم اما جواب نداد.

خامسا: اسنپ نمی‌خواهد. می‌نشینم کنار گاو رو به موت، خودم را به تو می‌رسانم!

می بینمت.

خبرگزاری داخلی

5 خرداد 1398

حدود دو ماه از سیل ویران‌گر در گمیش‌تپه می‌گذرد. شهر تقریبا به حالت عادی بازگشته است. بیش از 70 درصد بخش‌های خسارت دیده جاده‌های درون‌شهری تعمیر و اصلاح شده‌اند. ساخت خانه‌های تخریب شده روستایی با همکاری تمام نهادهای ذیربط به ویژه بنیاد مسکن در حال انجام است. همچنین تعداد زیادی از منازل شهری نیازمند بهسازی و مقاوم‌سازی هستند که این موضوع با همکاری نهادهای مرتبط و ارائه تسهیلات بلاعوض در حال پی‌گیری است. برخی از آسیب دیدگان خواستار سرعت بیشتر در ارائه تسهیلات هستند.

همچنین به‌سازی شبکه فاضلاب شهری و لای‌روبی تالاب گمیشان به عنوان دو طرح اولویت‌دار برای جلوگیری از اتفاقات مشابه، اعتبار خاص ملی دریافت کرده‌اند …

 گفتگوی آلاز و ستاره در قالب پیامک

2 مهر 1398

– سلام ستاره خانم! چرا زحمت کشیدی؟ آخر موبایل؟ آن هم موبایل این مدلی؟ فکر کنم قیمت‌اش خیلی بالاست.

– سلام آلاز قشنگ‌ام! می‌خواهم با هم در ارتباط باشیم. برایت نمونه سئوال بفرستم. با هم تماس تصویری بگیریم … کلی کار داریم!

– نمی‌دانم چطوری ازتون تشکر کنم. مثل خواهر بزرگ‌ترم دوست‌تان دارم.

– فدای تو! من چند سال دیگر منتظر آلاز دام‌پزشک هستم. مگر خودت نگفتی عاشق دام‌پزشکی هستی؟ سلام ماما و ارکین و البته سونا و آلتن را هم برسان.

پیام آلاز به ستاره در قالب پیام‌رسان

4 آذر 1398

سلام ستاره خانم! خوبید؟ آقاکامران خوب هستند؟ این عکسی که برایتان فرستادم گوساله‌ی آلتن است. دیروز به دنیا آمد. آلتن و بچه‌اش، سلامتی‌شان را مدیون زحمت‌های شما هستند. ارکین می‌گوید به یاد گاو ازدست‌رفته‌مان، اسم‌اش را سولماز بگذاریم. خیلی خوش‌حالیم. این خبر خوب اول!

از بابت جزوه‌ها و نمونه‌ سئوال‌هایی که فرستادید هم خیلی ممنون‌ام. خیلی به دردم خورد. اتفاقا خبر خوب دوم هم مربوط به همین موضوع است. دیروز نتیجه‌ی امتحانات میان‌ترم اعلام شد. شاگرد دوم کلاس شد. خودم هم تعجب کردم، چه به برسد به بقیه! صندلی من را در دانشکده نگه دارید، چند سال دیگر خدمت‌تان می‌رسم!

خبر بعدی! هفته‌ی گذشته رفتم سر خاک مامان، ازش اجازه گرفتم و سری به زن‌بابا زدم. محکم در آغوش‌ام کشید و گریه کرد. زن مهربانی است. یک قالی‌چه چشم‌روشنی نوزاد برایشان بردم. آتا هم خیلی خوش‌حال شد. نمی‌دانم شاید روزی در کنار هم زندگی کنیم.

حال ماما هم شکر خدا بهتر است و دعاگویتان است. دلتنگ‌تان هستیم. با آقا کامران تشریف بیاورید یک چکدیرمه خوشمزه برایتان درست کنم. بابت همه چیز سپاسگزارم، دوست و حامی مهربان‌ام!

اثری از جناب آقای حامد سعیدی صابر – استان قم


[1] اجه در زبان ترکمنی به معنای مادر است. همچنین ترکمن‌ها به پدر، آتا و به مادربزرگ، ماما می‌گویند.

[2] نوعی شیرینی محلی ترکمنی که بافتی نازک و ترد دارد و معمولا به شکل گل رز تهیه می‌شود.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا
اسکرول به بالا